گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

ترانه های محبوب من ۶

نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از آتش نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا از هرچه پندارم جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من
در عالم بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم
نه کس با من ...

ترانه های محبوب من ۵

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

من همان مجنون مست یاغی ام          روز و شب محتاج جـــــام باقی ام

یک شب کنار زاهـــــد و          یک شب کنار ساقی ام

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

 

در خــرقــه پنهــان می کنـم، می را و کتمان می کنم، ترک ایمـان می کنم

هی بشکنـم پیمـان و هـی، تجدیــــد پیمان می کنم، ترک ایمـان می کنم

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

 

پنــدم ای زاهــد مــده          با که گویم با که گویم

من نمی خواهـم نصیحت بشنـوم          آی... آی مردم پنبه در گوشم کنید

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

 

دردی کشــــــم دردی کشـــم          بـــار رفیقـــــــان می کشــــم

پر میکشم همچون همای

در آتشم در آتشم در آتشم، ای وای و خاموشم کنید

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

 

با که گویم

من نمی خواهـم نصیحت بشنـوم          آی... آی مردم پنبه در گوشم کنید

من همان مجنون مست یاغی ام          روز و شب محتاج جـــــام باقی ام

یک شب کنار زاهـــــد و          یک شب کنار ساقی ام

از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید

ترانه های محبوب من ۴

شیرین لبی شیرین تبـار               مست و مـی آلود و خمار

مـه پـاره ای بی بند و بار               بـا عشوه های بی شمار

هم کرده یـــاران را ملـول               هـم بــرده از دلهــــا قـــرار

مجموع مـه رویـــان کنــار               تـو یــار بــی همتـــا کنــار

زلفت چو  افشان میکنی               مــا را پریشـــان میکنــی

آخــر من از گیســوی تــو               خـود را بیاویــــزم بــــه دار

 

یاران هــوار ، مردم هــوار               از دست این بی بند و بار

از دست این دیـوانــــه یار               از کـــف بــــدادم اعتبــــار

می میزنـم ، می میزنـم                جـــام پیاپــی می زنــــم

 

هی میزنم هی میزنم بی اختیار

 

کندوی کامت را بیار، بر کام بیمارم گذار، تا جان فزاید جان تو

بر جان این دلخسته بشکسته تار

 

شیرین لبی شیرین تبـار               مست و مـی آلود و خمار

مـه پـاره ای بی بند و بار               بـا عشوه های بی شمار

هم کرده یـــاران را ملـول               هـم بــرده از دلهــــا قـــرار

مجموع مـه رویـــان کنــار               تـو یــار بــی همتـــا کنــار

زلفت چو  افشان میکنی               مــا را پریشـــان میکنــی

آخــر من از گیســوی تــو               خـود را بیاویــــزم بــــه دار

راز خلقت یا رازی برای خنده

می دونی یه وقتایی که با خودم تنها میشم، به خیلی چیزا فکر میکنم، گاهی به خودم و زندگیم، گاهی به آینده کشورم، گاهی به فرزندان آینده مون، گاهی به زیبایی خورشید، گاهی به ذات لایتناهی حق و بالاخره گاهی هم به راز خلقت؛ که اگه راستش و بخواهی این راز خلقت بدجور رو مخ بنده راه میرود آنگاه که من نفهمم هدف از خلقت یه موجود، چه بوده! مثلا من هنوز که هنوزه نتونستم از راز خلقت مگس سر در بیارم! آیا مگس خلق شده تا بلای جان من شود آن زمان که نان تازه را پخش میکنم روی میز تا خنک شود آنوقت این فسقلی هی رژه برود روی نان بنده و هی جیغ من را دربیاورد و یا خلق شده تا خوراک و غذای مارمولک و قورباغه شود؟ اگه اینطوره اصلا خود قورباغه و مارمولک برای چی خلق شدند؟ مارمولک برا این خلق شده تا با دیدنش خانم باردار همسایه ما از ترس فرزند در شکمش را بیندازد؟ یا مثلا آن یکی خانم همسایه با دیدنش درجا سکته نماید؟ هاین؟ نه آخه من میخوام بدونم هدف از خلقت مارمولک چه بوده که مگس را باید خلق می کردی بخاطرش؛ هاین؟! حالا مگس که خوبه، بدبخت بینوا فقط یه وزوز اعصاب خرد کن می نماید و نهایتا کثیفی را جابجا میکند، این پشه ی فسقلی جیزگولک که از مگس بدتر است؛ لامصب لامروت خون آدم را میخورد تازه وقتی یک لیتر خون آدم را کوفت زهرمار کرد، آنوقتست که جایش میسوزد و درد میگیرد و آدم متوجه ی نیش پشه ذلیل مرده میشود! راز خلقت این پشه چه بوده آخدا؟ خلقش کردی که باهاش یه نمرود بدبخت را بکشی؟ یا بکنیش عامل مرگ خیلیای دیگه یا بکنیش ناقل ویروس اچ آی وی آیا؟ هاین؟ اصلا این جانوران و حشرات موذی مارموز را ولش کن؛ خیلی زود تند و سریع بگو هدفت از خلق پیکان بطور غیرمستقیم چه بوده؟ نه خدایی چه بوده؟ که از این طریق کفر کائنات من را در بیاوری؟ که رانندگانش بزنند حال ماشین های مدل بالا را بگیرند؟ که عامل ایجاد تصادف بشوند؟ که سر چهارراه هی بپیچند جلوی ماشینی که من درش ساکنم و اعصاب مصاب راننده من را خط خطی نمایند؟ که مدام آلودگی صوتی و تنفسی ایجاد کنند؟ حالا اصلا این پیکان را هم ولش کن؛جان من، حضرت عباسی بگو هدفت از خلقت این دیگه چیه ؟ امیرعلی هست خان داداش جناب افشین خانِ خواننده که در کلیپهای برادرش شرکت می نماید و آن حرکات چندش آور را از خودش در می آورد، او را برای چه آفریدی؟ که حرص و لج و چندش من را توأمان با هم در بیاوری؟ که یک عده خزوخیل خوششان بیاید از این حرکات؟ نه، جان من بگو آخر هدفت چه بوده از خلق این موجودات...هاین؟ اصلا هیچی بابا ولش کن، بازم من به راز خلقت فکر کردم و به هیچ نتیجه درست و درمونی نرسیدم! تو هم که فقط بلدی سکوت کنی و یک لبخند ژوکوند تحویلم دهی و باز لج من را دربیاوری؛ اصلا من نمیدانم چه هیزم تری به تو فروخته ام که هی میخواهی لج مرا دربیاوری؟! یا صبر کن ببینم.... نکند همه ی این کارها را کرده ای که فقط لج مرا دربیاوری؟ هاین؟ بله... همینست... اینهمه به خودت زحمت دادی که فقط لج مرا دربیاوری... آخه یه ذره از قد و قواره خودت خجالت بکش... من اصلا قابل این حرفها هستم که سربسرم بگذاری؟ نه خدایی هستم؟ هاین؟!

یادم باشد ...

یادم باشد .....

یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد ,خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست

یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم

یادم باشد باید در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم

یادم باشد از چشمه,درس خروش بگیرم و از آسمان درس پاک زیستن

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست

......

یادم باشد با سنگ هم لطیف رفتار کنم ,مبادا دل تنگش بشکند

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ...... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان

یادم باشد زندگی را دوست بدارم

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی از یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم

یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد

یادم باشد معجزه قاصدک ها را باور داشته باشم

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود

یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم

یادم باشد که زنده ام